معنی نگران و ناراحت
حل جدول
لغت نامه دهخدا
نگران. [ن ِ گ َ] (نف) بیننده. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). آنکه می بیند و می نگرد. (ناظم الاطباء). در حال دیدن. در حال نگریستن. نگرنده. ناظر. باصر. (یادداشت مؤلف). توجه کننده. التفات کننده:
گر جهان جمله به بد گفتن من برخیزند
من و این کنج و به عبرت به جهان در نگران.
انوری.
همه تن چشم و سوی تو نگران
کعبتین وار دستمال توایم.
خاقانی.
و چشم ایشان به شهوت نگران غیری نبود. (سندبادنامه ص 232).
گر یار نگارینم در من نگرانستی
بار غم عشق اوبر من نه گرانستی.
؟ (از المعجم).
همه را دیده به رویت نگران است ولی
همه کس رانتوان گفت که بینائی هست.
سعدی.
فتنه انگیزی وخون ریزی و خلقی نگرانند
که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی.
سعدی.
هرکه سودای تو دارد چه غم از هر دو جهانش
نگران تو چه اندیشه ز بیم دگرانش.
سعدی.
|| منتظر. (برهان قاطع) (آنندراج) (غیاث اللغات). چشم به راه. انتظاردارنده. (ناظم الاطباء). مترصد. مضطرب. دل مشغول. (یادداشت مؤلف).ناراحت. مشوش. (فرهنگ فارسی معین):
همه عالم نگران تا نظر بخت بلند
به که افتد که تو یک دم نگرانش باشی.
سعدی.
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو میرسم اینک به سلامت نگران باش.
حافظ.
چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد
تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود.
حافظ.
|| مراقب. مواظب:
در هوا چند معلق زنی و جلوه کنی
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد.
حافظ.
|| پریشان خاطر از ترس رسیدن بدی. متوحش از احتمال پیش آمد بد. (یادداشت مؤلف). رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود. || تأمل کننده. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). متأمل. متفکر. (از فرهنگ خطی). || امیدوار. (ناظم الاطباء).
- نگران بودن، امیدوار بودن و مستعد بودن و خود را آماده کردن. (ناظم الاطباء).
|| (اصطلاح نجوم) ناظر: و چون ماه به زیادت باشد و به زهره نگران، بدان وقت جو کارند، هر اسب لاغرکه از آن جو بخورد فربه شود. (نوروزنامه).
ناراحت
ناراحت. [ح َ] (ص مرکب) در تداول، ناآرام. بی آرام. که آرام و مطیع نیست. آشوب طلب. فتنه انگیز. طاغی. سرکش که آشوب و بلوا به پا می کند. شرانگیز. که آرام نمی گیرد. || که در آن راحت و آسایش نیست. که در آن نمی توان راحت بود: جای ناراحت. لباس ناراحت.
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
بی آرام، فتنه انگیز، طاغی
فارسی به آلمانی
Durcheinanderbringen, Rückschlag (m), Stören, Unkrempeln
فرهنگ معین
منتظر، چشم به راه، اندیشناک، مضطرب. [خوانش: (نِ گَ) (ص فا.)]
فارسی به عربی
متردد
معادل ابجد
987